روضه حضرت رقیه(کرامت و نبش قبر)
آیت الله ری شهری در کتاب شهادت نامه امام حسین علیه السلام (بخش 2،فصل 6)آورده اند:
در قرن سیزدهم، شِبلَنجى (م ۱۲۹۸ق) در کتاب نور الأبصار، در باره مزار منسوب به حضرت رقیه در شام مى نویسد:
برخى شامىها به من خبر دادند که براى خانم رقیّه.......در دمشق شام، آرامگاهى هست که زمانى به دیوارهاى قبرش آسیب وارد شد. شامىها قصد داشتند که جنازه را از داخل قبر، بیرون بیاورند تا آن را بازسازى کنند ؛ امّا کسى به خاطر هیبت آن خانم، جرئت نکرد وارد قبر شود، تا این که شخصى از خاندان اهل بیت به نام سیّد فرزند مرتضى، وارد قبر شد و پارچه اى روى آن انداخت و جنازه را در پارچه پیچید و آن را بیرون آورد و همگان دیدند که دختر کوچک نابالغى است. این مطلب را به یکى از بزرگان گفتم. او نیز به نقل از برخى مشایخ خود، آن را برایم روایت کرد
.........
همان سند:
در نیمه اوّل قرن چهاردهم، شیخ محمّدهاشم خراسانى (م ۱۳۵۲ ق) در کتاب فارسى منتخب التواریخ، ضمن این که مزار را متعلّق به رقیّه بنت الحسین علیه السلام معرّفى نموده، داستان آسیب دیدن قبر را با تفصیل بیشترى نقل مى کند. متن گزارش او، چنین است:
و عالم جلیل، شیخ محمّدعلى شامى - که از جمله علما و محصّلین نجف اشرف است -، به حقیر فرمود که جدّ اُمّىِ بلاواسطه من، جناب آقا سیّد ابراهیم دمشقى که نسبش منتهى مى شود به سیّد مرتضى علم الهدى و سنّ شریفش علاوه بر نود بود و بسیار شریف و محترم بود، سه دختر داشتند و اولاد ذکور نداشتند. شبى دختر بزرگشان در خواب دید جناب رقیّه بنت الحسین علیه السلام را که فرمود: «به پدرت بگو به والى بگوید: آب افتاده میان قبر و لحد من، و بدن من، در اذیّت است. بگو بیاید و قبر و لحد مرا تعمیر کند».
دخترش به سیّد، عرض کرد. سیّد، از ترس حضرات اهل تسنّن، به خواب، اثرى مترتّب ننمود. شب دوم، دختر وسطى سیّد، همین خواب را دید. باز به پدر گفت. ترتیب اثرى نداد. شب سوم، دختر صغراى سیّد، همین خواب را دید و به پدر گفت. ایضاً ترتیب اثرى نداد. شب چهارم، خود سیّد، مخدّره رقیّه را در خواب دید که به طریق عتاب فرمودند که: «چرا والى را خبردار نکردى؟ ».
سیّد، بیدار شد. صبح رفت نزد والى شام و خوابش را به والى شام نقل کرد.
والى، امر کرد علما و صلحاى شام از سنّى و شیعه بروند و غسل کنند و لباس هاى نظیف در بر کنند. به دست هر کس قفل درب حرم مقدّسه باز شد، همان کس برود و قبر مقدّسه او را نبش کند و جسد مطهّره را بیرون بیاورد تا قبر مطهّر را تعمیر کند. بزرگان و صلحا از شیعه و سنّى، در کمال ادب غسل کردند و لباس نظیف در بر کردند. قفل به دست هیچ یک باز نشد، مگر به دست مرحوم سیّد. بعد که مشرّف میان حرم شدند، کلنگ هیچ یک به زمین اثر نکرد، مگر کلنگ سیّد ابراهیم. بعد، حرم را خلوت کردند و لحد را شکافتند. دیدند بدن نازنین مخدّره، میان لحد و کفن آن مخدّره مکرّمه، صحیح و سالم است ؛ لیکن آب زیادى میان لحد جمع شده. پس سیّد، بدن شریف مخدّره را از میان لحد، بیرون آورد و روى زانوى خود نهاد و سه روز همین قِسم، بالاى زانوى خود نگه داشت و متّصل گریه مى کرد تا آن که لحد مخدّره را از بنیاد، تعمیر کردند. اوقات نماز که مى شد، سیّد، بدن مخدّره را بر بالاى شى ء نظیفى مى گذاشت. بعد از فراغ، باز بر مى داشت و بر زانو مى نهاد تا آن که از تعمیر قبر و لحد، فارغ شدند. سیّد، بدن مخدّره را دفن کرد و از معجزه این مخدّره در این سه روز، سیّد، نه محتاج به غذا شد و نه محتاج به آب و نه محتاج به تجدید وضو. بعد که خواست مخدّره را دفن کند، سیّد دعا کرد خداوند، پسرى به او مرحمت نماید. دعاى سیّد، مستجاب شد و در این سنّ پیرى، خداوند به او پسرى مرحمت فرمود، مسمّا به سیّد مصطفى.
بعد، والى، تفصیل را به سلطان عبد الحمید نوشت. او هم تولیت زینبیّه و مرقد شریف رقیّه و مرقد شریف اُمّ کلثوم و سَکینه را به او واگذار نمود و فعلاً هم آقاى حاجى سیّد عبّاس پسر آقا سیّد مصطفى پسر آقا سیّد ابراهیم سابق الذکر، متصدّى تولیت این اماکن شریفه است. انتهى. و گویا این قضیّه در حدود سنه هزار و دویست و هشتاد بوده است